Thursday, May 31, 2007

خونه های بزرگ

یه دوستی دارم که عاشق خونه های بزرگ و مجلل تورنتوست. یه منطقه ای توی تورنتو هست که پره از این خونه های بزرگ اشرافی با باغ های بزرگی که هر کدوم از خونه ها رو احاطه کرده. یکی از سرگرمی های دوستم اینه که هر از چندوقت با ماشین بره و یه دوری توی این منطقه بزنه، خونه ها رو ببینه، آه بکشه و حدس بزنه که چه جور آدمایی توی همچین خونه هایی زندگی میکنن و درآمدشون چقدره و برگرده خونه.

چند وقت پیش که یه سری به این منطقه می زده لاستیک ماشینش پنچر میشه، از اونجایی که بلد نیست لاستیک ماشین رو عوض کنه زنگ می زنه به کمپانی که بیان براش لاستیک رو عوض کنن. توی مدتی که منتظر بوده، یه ماشین از کنارش رد می شه و دوستم یکی از همکاراش رو توی ماشین میبینه. طرف پیاده می شه و باهاش گپ می زنه. از قرار اومده بوده خونه ی دوست دخترش. دوستم قبلا راجع به بیکلاسی و زشتی این دختره خیلی قصه ها برام گفته بود. خلاصه بگم که این ماجرا رو وقتی می خواست برام تعریف کنه این طوری شروع کرد که : "راستی تازگی دقت که کردم دیدم خونه های اون منطقه همچین مالی هم نیستن" وقتی تعجب من رو دید گفت : "جدا می گم. به نظر بزرگ میان ولی نه چندان که فکر کنی. حالا یه روز خودت میبینی."

Zen

Look at her. She is flirting with that boy.Huh, I guess I can't blame her. You know, almost everybody wants to be liked and wants to know if she is being liked. It's funny though, sometimes you meet people that you'd want them to like you more than anybody else ... you want it so bad, not knowing that things change after a while. It's like meditation. You start humming a tone and if you focus well enough you'll hear the humming sound from another source; that's when all of a sudden you find yourself so drowned into liking the person that you're gonna forget about being liked. I wonder if this is the definition of love or hate?! Ah, I'm drunk; but I know what I'm talking about. I wanna decide if it's love or hate. I, it is I who shall give orders. Your redemption day is getting closer ...

Sunday, May 27, 2007

ترس و لرز 2

همون طور که قبلا قول دادم قسمت هایی از کتاب ترس و لرز رو به صورت ساده شده و تحلیلی اینجا می نویسم. کتاب زیاد ساده نوشته نشده ولی استاد ما که خیلی به فلسفه ی کیرکگار علاقه داره، خیلی خوب مطلب رو برامون جا انداخت. به همین خاطر من ترجمه ی مو به مویی از کتاب نمی نویسم چون اساتید فن این کار رو قبلا کردن.

کتاب در کل داستان ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل را از سه زاویه بررسی می کند:

اول: آیا می توان به خاطر هدف، قوانین اخلاقی را به حالت تعلیق در آورد؟

دوم: آیا ما در قبال خداوند وظیفه یی مطلق داریم؟ (فراتر از آنچه در دامنه ی اخلاقیات وجود دارد)

سوم: آیا این حقیقت که ابراهیم هدف خود را از اسماعیل و هاجر مخفی می کند، از لحاظ اخلاقی قابل دفاع است؟
در پاسخ مسأله ی اول ، کیرکگار از تعریف هگلی اخلاق استفاده می کند. اخلاقیات در تمامی مکان ها و زمان ها می بایست حاکم باشد. اخلاقیات هدف نهایی بشر است و چیزی فراتر و بالاتر از آن وجود ندارد. به زبان دیگر، همه ی هستی پایان و هدف نهایی خود را در اخلاقیات می جوید. فرد با رد کردن فردیت خود قادر خواهد بود که وارد حلقه ی اخلاقیات شده و به هدف والای زندگی دست یابد. کیرکگار به این نکته اشاره می کند که اگر این تعریف کاملا درست باشد، هگل محق است که بشر را نمونه ی اخلاق گرای شیطان بداند ولی اگر چننین است چرا هگل ابراهیم را به عنوان یک قاتل بر نمی شناسد؟
کیرکگار در ادامه می افزاید که ایمان تناقضی است که فرد می تواند در برابر اخلاقیات قرار دهد. ایمان زمینه یی است که عقلانیت هیچ راه نفوذی به آن ندارد. هیچگونه سنجشی برای ایمان وجود ندارد چرا که سنجش در طبقه ی اخلاقیات صورت می پذیرد حال آن که ایمان از اخلاقیات فراتر است. اگر ایمان وجود نداشته باشد ، ابراهیم گمگشته یی سرگردان است . ابراهیم مانند یک قهرمان تراژدی نیست . او یا یک قاتل است یا یک سلحشور وادی ایمان!
کیرکگار سه مثال از پدرانی که فرزندانشان را صرف اخلاقیات قربانی کرده اند ذکر می نماید. آگاممنون که دختر خود را قربانی می نماید تا خدایان یونانیان را در جنگ تروا یاری نمایند؛ جفتا که دختر خود را قربانی می نماید چرا که به خداوند قول داده است که در صورت پیروزی بر آمونیت ها چنین خواهد کرد و در آخر بروتوس که پسران خود را به خاطر قیام علیه دولت می کشد. در هر سه مورد، پدران به خاطر نفع عموم ملت از فرزندان خود می گذرند. اینان به عنوان قهرمانان تراژدیک بزرگ داشته شده اند و مردم برغم آنان گریسته اند.
ابراهیم اما داستان دیگری دارد.عمل او به اخلاقیات مربوط نیست، امریست خصوصی میان او و خداوند. او این امر را برای خداوند (خداوند از او می خواهد که ایمانش را ثابت کند) و برای خود ( ابراهیم می خواهد ایمانش را ثابت کند) انجام می دهد. البته باید در نظر داشت که این دو در نهایت یکی می شوند. ابراهیم در مسیر بارها وسوسه می شود؛ وسوسه ی او اخلاقیات است و حتی خود دین. چرا که دین سعی در گسترانیدن اخلاقیات دارد. پس او نه می تواند در این باب با کسی سخنی بگوید و نه می تواند آن را برای کسی توجیه نماید.چنین است که او با قهرمانان تراژیک فرق دارد و کسی به حال او نمی گرید. او ممکن است تحسین برخی را برانگیزد ولی همزمان آنان را می هراساند چرا که آنچه او قصد انجامش را دارد، در دیدگاه اخلاقیات گناهی پلید است. تناقض در این است که او خود را به عنوان یک فرد در ارتباط مستقیم با کل مطلق قرار می دهد . اخلاقیات او را بر این کار بر نمی انگیزانند بلکه او خود برانگیخته است.
ادامه دارد...


Friday, May 25, 2007

....

صدای ناخن روی شیشه

یکی از استادهای فلسفه ی دانشگاه تورنتو سال ها پیش ادعا می کنه که خوندن کتاب های فلسفی که از لحاظ ادبی ضعیف نوشته شدن مثل گوش دادن به صدای ناخن روی شیشه می مونه. دلت می خواد صدا قطع بشه و چون قادر نیستی بر منبع صدا دخل و تصرفی داشته باشی ناچار باید شیشه رو بشکنی!
تعریف این استاد از کتاب خوب ادبی برای من معلوم نیست ولی یکی از مثال های این استاد از کتاب بد از لحاظ ادبی، کتاب بیماری تا سرحد مرگ اثر کیرکگاره. البته این نظر کاملا شخصیه و توضیح مفصلی در مورد این تحلیل داده نشده ولی من جاهای دیگه هم دیدم که ساختار کتاب رو از هم گسیخته و تکه تکه توصیف کردن که البته به نظر برخی کیرکگار کاملا تعمدی و برای به سخره گرفتن کتاب هایی از این قبیل این کار رو کرده.

Friday, May 18, 2007

خواب من

وسط یه حیاط بزرگ ایستادم. از اون حیاط هایی که چهار طرفش عمارت ساخته شده، مثل خونه های قدیمی. عمارت خیلی بلنده و من دارم به در و دیوارش نگاه می کنم. یه دسته کبوتر داره تو آسمون خونه چرخ می زنه. همه ی در های ساختمون قفله و من سردمه. از روی سقف خونه یه قبرستون پیداست. توی قبرستون یه عده دارن گریه می کنن. خوب که نگاه کنی می بینی که یه نفر داره وسط جمعیت می چرخه و پول جمع می کنه. کلید خونه دستشه. جنگ شده و هی پشت هم مرده میارن تو قبرستون. مادرهای کسایی که مردن همه دارن فریاد می کشن. یه نفر مرده که کسی نیست براش گریه کنه. قبرکن ها خاکش نمی کنن، تا کسی براش گریه کنه. مردی که پول جمع می کنه براش گریه می کنه تا خاکش کنن. هوا سرده. صدای بمب و تیر اونقدر بلنده که من چیزی نمی شنوم. روی پشت بوم چند تا جوجه ی سیاه نشستن. روی پشت بوم خونه ی کناری تله گذاشتن براشون. من نگهشون می دارم که یه وقت نرن اون طرف. یه جوجه اون طرف روی پشت بوم جا مونده. ارتفاع لبه ی پشت بوم ما با اون یکی فرق داره. می پرم پایین و جوجه رو می گیرم ولی سخته که برگردم روی پشت بوم خودمون. جوجه رو می گذارم روی پشت بوم خونمون و خودم از پله ها می رم پایین. می ترسم مبادا کسی منو ببینه. مردی که پول جمع می کنه دم در خونه وایستاده و می گه چون واسه ی مردتون گریه کردم باید بهم پول بدی. به مامانم می گم مواظب جوجه ها باشه و خودم می رم تو قبرستون.

Wednesday, May 9, 2007

Some Days, Some Dreams

Some days my room seems bigger. When I wake up and look out the window, the dirty alley looks like a valley and the narrow water line coming from the leaking garbage can looks like a flooding river washing everything on its way.
My typing machine is at the other end of the city sitting on my table and my books are on a shelf on top of mount Everest.
Those days I just stay in my bed and reach for my pencil and notebook, right beside me, where I left them last night. Then I write the first two words of the day: Dreams and fantasies ....

ترس و لرز

ما واسه تکمیل رشته مون باید 6 تا درس اختیاری که ربطی به رشته مون نداره رو بگذرونیم. یکی از درس هایی که انتخاب کردم فلسفه ی اگزیستانسیالیسمه. درس جالبیه و تا حالا خیلی چیزا یاد گرفتم. یکی از فیلسوف های پیشرو در این شاخه از فلسفه و یکی از بنیان گزارهای پایه یی این مکتب کیرکگار فیلسوف قرن 19 میلادیه. یکی از کتاب های کیرکگار به نام " ترس و لرز" جزء کتاب هاییه که باید بخونیم. من تا قبل از این هیچ وقت اسم این کتاب به گوشم نخورده بود . کتاب خیلی جالبیه و می پردازه به تحلیل داستان ابراهیم پیامبر و قربانی کردن اسماعیل و این که چطور میشه عمل ابراهیم رو توجیه کرد. نمی دونم ترجمه یی از این کتاب به فارسی هست یا نه ولی اگر نباشه و یا من پیداش نکنم، سعی می کنم قسمت هایی از کتاب رو همین جا به طور ساده ترجمه کنم.