Friday, October 29, 2010

RED

I've got the answer sheet in front of me. Boxes are there for me to fill in.Those border lines are not to be crossed. And all I've been thinking of is how much I want to splash the sheet with red.

Thursday, October 21, 2010

You

This is a collage of some quotes I've taken from some Japanese poems and manga mixed with my own words. Non of the sources had anything to do with the context of this post:


Sometimes I stop by to look at the mirror.

It's always you and me looking at each other.

I look at you and we start laughing,

the world shakes;

Thunders, volcanoes and us.


Then, you start crying :

- "Now, who's the monster?"

You or me?

- "Is it the mirror trying to break us apart?"

'White ghosts, silver strings and me singing;

Red flashes, metal bars and a blank.'

It's morning and you're gone.

The white bandage around my hand has gone pink

And I don't remember what the judge said!

Was it me or you or ...

Tuesday, October 19, 2010

خواب و کلاغ

خواب های عجیبی می بینم. شاید به کابوس پهلو بزنند بیشترشان. اما هراسی در دلم نمی افکنند. نه مانند آن کابوس هایی که از خواب با هراس بیدارم می کنند. جنسشان با کابوس یکی نیست اما محتواشان چرا. مثلا اگر بخواهم تعریفشان کنم ، هولناک به گوش می رسند. کسی مرا تعقیب می کند، مرا با چاقو از پشت می زند. چاقو تیز نیست اما ضربه اش دردناک است و مرا به زمین می اندازد. نگرانم و می دانم که می خواهد مرا بکشد. آیا چاقو به اندازه ی کافی تیز است تا گلویم را به راحتی ببرد؟ ... این ها همه در هر کابوسی موجب هراس می شوند، برای من. اما این شب ها خواب هایم مرا نمی ترسانند. این شب ها همیشه در خواب هایم کلاغی دارد قار قار می کند یا بر بندی نشسته و به من ذل زده است. من کلاغ ها را دوست دارم. من را به یاد پر آرامش ترین لحظه های زندگی ام می اندازند. وقتی که هوای پاییزی خنک، از باران روز قبل پاک وتمیز است و آدم ها هر کدام پی کاری توی ساختمان ها چپیده اند. خیابان خلوت است و جز صدای کلاغ ها و خش خش درخت ها چیزی به گوش نمی رسد. من کلاغ ها را دوست دارم و حتی در ناخودآگاه حضورشان به من آرامش می دهد.