خواب و کلاغ
خواب های عجیبی می بینم. شاید به کابوس پهلو بزنند بیشترشان. اما هراسی در دلم نمی افکنند. نه مانند آن کابوس هایی که از خواب با هراس بیدارم می کنند. جنسشان با کابوس یکی نیست اما محتواشان چرا. مثلا اگر بخواهم تعریفشان کنم ، هولناک به گوش می رسند. کسی مرا تعقیب می کند، مرا با چاقو از پشت می زند. چاقو تیز نیست اما ضربه اش دردناک است و مرا به زمین می اندازد. نگرانم و می دانم که می خواهد مرا بکشد. آیا چاقو به اندازه ی کافی تیز است تا گلویم را به راحتی ببرد؟ ... این ها همه در هر کابوسی موجب هراس می شوند، برای من. اما این شب ها خواب هایم مرا نمی ترسانند. این شب ها همیشه در خواب هایم کلاغی دارد قار قار می کند یا بر بندی نشسته و به من ذل زده است. من کلاغ ها را دوست دارم. من را به یاد پر آرامش ترین لحظه های زندگی ام می اندازند. وقتی که هوای پاییزی خنک، از باران روز قبل پاک وتمیز است و آدم ها هر کدام پی کاری توی ساختمان ها چپیده اند. خیابان خلوت است و جز صدای کلاغ ها و خش خش درخت ها چیزی به گوش نمی رسد. من کلاغ ها را دوست دارم و حتی در ناخودآگاه حضورشان به من آرامش می دهد.
4 comments:
خوش اومدی دوباره
دیدن پست جدید خیلی خوشحالم کرد. راستش فارغ از محتوای پست که خب ...
من هم یواش یواش دارم به کلاغ علاقمند می شم. فکر می کنم یه چیزیه مثل مزه ی زیتون یا ماءالعشیر. یه کم که می ری توی نخش می بینی چقدر خوشت می یاد
واقعا همیشه دیدن یه پست جدید ازت خوشحال کننده ست.
مطلبت خیلی حس خاصی به من داد. می دونی که منم عاشق کلاغ هام. مخصوصا اواخر به خاطر اون قضیه ی طراحی شاید صدها عکس از کلاغ ها دیده ام و انگار مدام علاقه ام و دقتم بهشون بیشتر می شه. همیشه به من حس خوبی می دن و مطمئنم این خواب ها با توجه به حسی که خودت هم نسبت به کلاغ داری نشان از چیز خوبی دارن. چیزی که قراره بیاد, شاید همون آرامشی که گفتی.
ممنون از دلگرمی های هر دوتون. مریم، مشتاق دیدن کارهای جدیدت هستم
تو کی برگشتی کلک؟
Post a Comment