Some Days, Some Dreams
Some days my room seems bigger. When I wake up and look out the window, the dirty alley looks like a valley and the narrow water line coming from the leaking garbage can looks like a flooding river washing everything on its way.
My typing machine is at the other end of the city sitting on my table and my books are on a shelf on top of mount Everest.
Those days I just stay in my bed and reach for my pencil and notebook, right beside me, where I left them last night. Then I write the first two words of the day: Dreams and fantasies ....
My typing machine is at the other end of the city sitting on my table and my books are on a shelf on top of mount Everest.
Those days I just stay in my bed and reach for my pencil and notebook, right beside me, where I left them last night. Then I write the first two words of the day: Dreams and fantasies ....
4 comments:
نمي دونم چي بنويسم ولي بايد بگم بي نظيره. واقعا زيباست. سور رئاليسم جادويي و سادگي فوق العاده و پايان خوب اون كه مثل هميشه حرف نداره. مرسي
خیلی خوبه آدم بعضی وقتها همچین حسی داشته باشه. اینکه اتاقش بزرگتر شده.
درباره ی رویاهات هم بنویس که می نویسیشون. اونها هم باید خوندنی باشند.
چندین بار تو چندین روز مختلف سعی کردم رو این مطلبت کامنت بذارم و نشد. حالا دوباره(چون امروز تونستم یه کامنت بذارم پررو شدم)
اینه کامنتم:
وقتي ننوشتي از کيه و ناصر و مريم هم تعريفت رو کردند حتما مال خودته که در اين صورت فوق العاده ست.
بسيار لذتش رو برديييم.
مرسی مهدی جان، لطف کردی که این همه زحمت کشیدی واسه ی کامنت :)
Post a Comment