برادران کارامازوف
چند هفته ای هست که این کتاب رو تموم کردم و بعد از اون دو تا کتاب دیگه هم خوندم ولی همچنان این کتاب ذهنمو به خودش مشغول کرده. به نظر من کتاب واقعا جزء بهترین های داستایوسکی و شاید ادبیات کلاسیک روسیه است. جا داره که بگم دیوید مک داف هم ترجمه ی بی نقصی از کار ارايه کرده. داستایوسکی در این اثر بیشتر از هر اثر دیگه اش از کتاب ها و فرهنگ های مختلف نقل قول کرده و مک داف در نهایت دقت و ظرافت همه ی این موارد رو با ریشه یابی دقیق و توضیحات موشکافانه به کتاب ضمیمه کرده که نه تنها به فهمیدن کتاب کمک زیادی می کنه که حتی به نوبه ی خودش و جدای از متن کتاب خوندنشون خالی از لطف نبود.
وقتی چند وقت پیش در مورد مکتب اگزیستانسیالیسم و پیشروهای این مکتب خوندم، داستایوسکی به عنوان یکی از اونها معرفی شده بود و دو فصل از کتاب برادران کارامازوف به عنوان نمونه ای از تفکرات داستایوسکی در این رابطه آورده شده بود. یکی از اونها فصلیه به نام "مفتش بزرگ" که به نظر من جزء بهترین فصل های کتابه. یکی از شاخصه های این کتاب اینه که داستایوسکی بدون این که از حیطه ی رمان خارج بشه و لحن موعظه وارانه به خودش بگیره بارها و بارها مسایل فلسفی و روانشناختی رو بررسی و تحلیل می کنه . یکی از عناصری که به این امر کمک زیادی کرده حضورهمیشه ملموس راوی داستانه. شخصیتی که به تدریج و در طی داستان به عنصری قابل توجه تبدیل میشه؛ معمولا در اکثر کتاب هایی که من خوندم، راوی داستان اگر یکی از شخصیت های اصلی داستان نباشه، معمولا فقط در حد یک صدای گویا باقی می مونه ولی راوی داستان داستایوسکی با وجود این که تنها یک ناظر بر داستان جاریه، به تدریج و با جهت گیری هایی که در مورد شخصیت های داستان ارائه میده، دارای هویتی مستقل و قابل تحلیل میشه که به نوعی و در برخی مواقع داستایوسکی با ظرافت وصف ناپذیری حتی نظر خواننده رو به سمتش جلب میکنه.
دلم می خواد خیلی بیشتر راجع به این کتاب بنویسم. فصل به فصل این کتاب پر از مطالب قابل بررسی و تعمقه ولی فکر کنم گفتن یا نوشتن راجع به این ظرافت ها و مطالب ، حق مطلب رو ادا نمی کنه. بهتر اونه که اگر تا حالا فرصت خوندن این کتاب رو پیدا نکردین، در اسرع وقت بخونیدش. مطمئنم ازش لذت خواهید برد.
وقتی چند وقت پیش در مورد مکتب اگزیستانسیالیسم و پیشروهای این مکتب خوندم، داستایوسکی به عنوان یکی از اونها معرفی شده بود و دو فصل از کتاب برادران کارامازوف به عنوان نمونه ای از تفکرات داستایوسکی در این رابطه آورده شده بود. یکی از اونها فصلیه به نام "مفتش بزرگ" که به نظر من جزء بهترین فصل های کتابه. یکی از شاخصه های این کتاب اینه که داستایوسکی بدون این که از حیطه ی رمان خارج بشه و لحن موعظه وارانه به خودش بگیره بارها و بارها مسایل فلسفی و روانشناختی رو بررسی و تحلیل می کنه . یکی از عناصری که به این امر کمک زیادی کرده حضورهمیشه ملموس راوی داستانه. شخصیتی که به تدریج و در طی داستان به عنصری قابل توجه تبدیل میشه؛ معمولا در اکثر کتاب هایی که من خوندم، راوی داستان اگر یکی از شخصیت های اصلی داستان نباشه، معمولا فقط در حد یک صدای گویا باقی می مونه ولی راوی داستان داستایوسکی با وجود این که تنها یک ناظر بر داستان جاریه، به تدریج و با جهت گیری هایی که در مورد شخصیت های داستان ارائه میده، دارای هویتی مستقل و قابل تحلیل میشه که به نوعی و در برخی مواقع داستایوسکی با ظرافت وصف ناپذیری حتی نظر خواننده رو به سمتش جلب میکنه.
دلم می خواد خیلی بیشتر راجع به این کتاب بنویسم. فصل به فصل این کتاب پر از مطالب قابل بررسی و تعمقه ولی فکر کنم گفتن یا نوشتن راجع به این ظرافت ها و مطالب ، حق مطلب رو ادا نمی کنه. بهتر اونه که اگر تا حالا فرصت خوندن این کتاب رو پیدا نکردین، در اسرع وقت بخونیدش. مطمئنم ازش لذت خواهید برد.