Friday, March 20, 2009

Friday, February 27, 2009

افسانه ی سه برادر

شاید هنوز انیمیشن " افسانه ی سه برادر" رو یادتون باشه. تلویزیون ایران سالها قبل مجموعه ی عروسکی این داستان رو به کارگردانی " کیهاچیرو کاواموتو " از شبکه ی یک سیما پخش کرد. مجموعه ای که من به شدت دوستش داشتم. چند سال بعد ، مجموعه ی کارتونی این افسانه هم از تلویزیون پخش شد. هرچند داستان مجموعه تغییری نکرده بود و همچنان جذاب بود، نسخه ی کارتونی این مجموعه به کارگردانی "سِیجی اوکودا" بر اساس منگای (کتاب مصور) "میتسوترو یوکویاما" ، به اندازه ی نسخه ی عروسکی دلنشین به نظر نمی رسید.
چند وقت پیش وقتی با یک سایت دایرة المعارف انیمیشن های ژاپنی آشنا شدم، سعی کردم چند تا از انیمیشن های دوره ی بچگیم رو پیدا کنم و یکی از اونها، " افسانه ی سه برادر " بود. مشکل اصلی اینجا بود که من اسم واقعی و اریجینال این مجموعه رو نمی دونستم. خلاصه ی مطلب این که بعد از کلی جستجو از طریق ژانر، تونستم پیداش کنم. وقتی اسم انگلیسی مجموعه رو دیدم، افسانه ی سه قلمرو پادشاهی، تازه متوجه شدم که کارتون مورد علاقه ی دوران بچگیم از روی یکی از معروف ترین و قدیمی ترین کتاب های چین ساخته شده.
مدت مدیدی بود که قصد داشتم یک یا چند تا از آثار کلاسیک ادبیات شرق دور رو بخونم و حالا به نظر فرصت خوبی میومد. کتاب رو در دو جلد با قیمت خیلی خوب پیدا کردم و خریدمش. وقتی کتاب ها به دستم رسید، کمی شکه شدم. هر جلد از کتاب ها حدود 800 صفحه است. جلد اول رو شروع کردم و تازه 40 صفحه ی اولش رو خوندم. کتاب جالبی به نظر می رسه و امیدوارم که بتونم به راحتی تمومش کنم.

**با تشکر از مریم که لینک مربوط به مجموعه ی عروسکی "افسانه ی سه برادر" رو برام فرستاد.

Saturday, January 24, 2009

فضا

گاهی پیش میاد که توی اتاق ، با بقیه داری حرف می زنی. همه چیز عادیه و نرمال. همه چیز اونجوریه که همه می پسندن. ولی آخه وقتی یه چیزی رو همه می پسندن معنیش چیه؟ آدم ها با هم خیلی متفاوتند ، پس اگر بخوایم شرایط رو طوری برقرار کنیم که همه ( یا اکثریت) راضی باشند و به نظر همه نرمال بیاد، بدون این که توجهی به منبع تعریف این نرمال داشته باشیم، باید قاعدتا خودمون رو خیلی محدود کرده باشیم. تمام اونچه که تو رو از بقیه متمایز می کنه باید نادیده گرفته بشه و یه موقع میبینی که اونقدر این حلقه ی تعادل/ نرمال سازی تنگ شده که احساس خفگی می کنی. طبق عادت نرمال، عذرخواهی می کنی و راه می افتی به طرف بالکن. الان فقط به یه حجم زیاد از اکسیژن نیاز داری. وقتی به طرف بالکن می پیچی، قدم هات رو تند تر می کنی و در بالکن رو با حرارت باز می کنی.
وقتی به سمت بالکن می رفتی، انتظار داشتی ، یا بهتر بگم دوست داشتی ، با چی روبرو بشی؟
1. یه بالکن طبقه ی سوم که رو به خیابونه. خیابونی که اونقدر شلوغه که تو به راحتی توی تصویرش گم می شی؟
2. بالکنی که رو به محوطه ی باز پشت ساختمونه. محوطه ی خلوتی که به تو اطمینان میده که اینجا هیچ کسی تو رو نمی بینه پس بدون هیچ نگرانی می تونی خودت باشی.
3. بالکنی که رو به یه ساختمون دیگه ست و تو می تونی از پنجره ی روبروت یه زندگی دیگه رو ببینی و حتی برای یه مدت کوتاه ، همه چیز رو فراموش کنی.
یا شاید هم دنبال بالکنی می گردی که ازش بپری پایین...
دنبال هر کدوم از این بالکن ها که باشی، تا در رو باز نکنی و وارد بالکن نشی، هیچ اتفاقی نمی افته ولی دیر یا زود هوای تازه و خنک ، تب پیشونیت رو می خوابونه. صدا ها همه ملایم تر به نظر میان و تو آماده میشی که به سالن برگردی. دیر یا زود. معلوم نیست که دوباره چقدر توی جمع دوام بیاری ولی این بار راه بالکن رو خوب بلدی و می دونی چه جور بالکنی پشت دره. این بار با آرامش بیشتری در بالکن رو باز می کنی و شاید حتی کسی رو هم به همراهی کردنت دعوت کنی و شاید به دنبال یه بالکن جدید از خونه بزنی بیرون.

پ.ن :وقتی این مطلب رو برای توگفتم، خندیدی و گفتی : "من اگه باشم ، میگم گور بابای همه ی آدم های توی مهمونی، هر کاری که دلم می خواد می کنم! اگر کسی خوشش نمیاد می تونه بره توی بالکن یا بره بیرون."

Monday, January 19, 2009

Slumdog Millionaire: 9/10

I watched "Golden Globe Awards" on TV and I say it here that it wasn't quite as I expected. I watched as they gave the awards to most people I wouldn't think would win. Well, tough luck I guess!

There were nominees I already knew would win. Everybody knows that a holocaust related movie will always be the winner in one or more categories and so was the movie "The Reader ". But to imagine that a movie like "Curious Case of Benjamin Button" did not win any awards while being nominated in 5 categories, was quite depressing. "Slumdog Millionaire" won the "Best movie", "Best Director" , "Best Screenplay" and "Best Original Score". I hadn't watched this movie yet and was so surprised to see my favorite people sitting on their seats applauding "Slumdog Millionaire" cast and crew all the time.
I watched "Slumdog Millionaire" with great expectations and I should say that it did not disappoint. This movie has an interesting plot and the score is really amazingly composed. The directing is also good but I still think that "Fincher" did a better job with "Curious Case of Benjamin Button". At any rate I enjoyed watching this movie and hope that you get the chance to watch it as well.

P.S: I'm listening to the score of the movie now. It's really amazing.

Thursday, January 8, 2009

Reactable

ممکنه که قبلا راجع به این ساز خونده باشین یا حتی دیده باشینش ولی من تازه اجرای موسیقی رو با این دستگاه دیدم وهنوز - به قول دوستان- توی کفم. این پایین دو تا از ویدیوهایی که طرز کار این ساز رو نشون میده گذاشتم (اگر نتونستید ویدیوها رو ببینید ، بگید تا به آدرس ایمیلتون براتون پستشون کنم). واسه ی خوندن در مورد این ساز می تونید به سایت سازنده ی دستگاه سر بزنید.





Wednesday, January 7, 2009

A -----> B & B -----> C , so ...

سوار مترو شدم و دارم میرم سر کار. ساعت شلوغیه و من با یه عالمه آدم دیگه توی کوپه چپیدیم. دستم رو دور میله ی وسط حلقه کردم و با دست دیگم کتابم رو نگه داشتم . کتاب رو تازه خریدم. "خدا بزرگ نیست:چطور دین همه چیز را مسموم می کند" عنوان کتابه و همون طور که از عنوانش معلومه در مورد تأثیرات منفی مذاهب مختلف بر روی جوامع بشری بحث می کنه. از نحوه ی بحث نویسنده اصلا خوشم نمیاد ولی بعضی مطالب کتاب از لحاظ تاریخی و جامعه شناسی برام خیلی جالبن.
صدای گوینده ایستگاهی رو که باید پیاده شم اعلام میکنه. به زور خودم رو می رسونم جلوی در قطار. نفر کنار دستیم ایرانیه. یه خانم محجبه با یه آقایی که قیافه اش به نظرم آشنا میاد. گویا خانم عنوان کتاب من رو دیده و داره چپ چپ منو نگاه می کنه. سعی می کنم به روی خودم نیارم و تا در قطار بازمیشه می پرم بیرون.
توی اتوبوس ، رسیدم به فصل مربوط به دین اسلام و رابطه اش با بقیه ی ادیان. چیز تازه یی توی این فصل پیدا نمی کنم ، حتی به این فکر می کنم که می تونم به مطالب این فصل یه چیزای دیگه یی هم اضافه کنم. اتوبوس جلوی مغازه وامی ایسته و در حالی که دارم به این فکر می کنم که چقدر خوبه که از این همه قیل و قال بی خود سر مسائل مذهبی دورم، کتاب رو می گذارم توی کیفم.
از در مغازه میرم تو. همکار اُردنی من با عصبانیت داره با یه مشتری بحث می کنه. از کلاهی که مشتری پوشیده معلومه که یهودیه. بدون این که بپرسم ، میدونم که سر جریان غزه دعواشون شده...

Friday, January 2, 2009

فصل فیلم

من این موقع از سال رو به دلایل خیلی زیادی دوست دارم. حال و هوای شب یلدا، برف، جشن سال نو میلادی و خیلی چیزای دیگه! ولی یکی از مهم ترین چیزایی که باعث میشه همیشه چشم به راه این موقع از سال باشم، اکران شدن فیلم های خیلی خوبه. این فصل همه ی کمپانی های معروف فیلم سازی برگ های برنده شون - یا به نوعی فیلم های قابل عرض در جشنواره های مختلف فیلم- رو اکران می کنن. جوایز"گولدن گلوب" و بعدش هم "اسکار" و به دنبالشون خیلی از جشنواره های معتبر فیلم در سراسر دنیا ، فیلم های منتخب آمریکاییشون رو از بین همین فیلم های پاییزی /زمستانی نامزد می کنن.
امسال هم از اواخر نوامبر تا چند روز قبل از کریسمس و بخصوص روز کریسمس، فیلم های داغ سال اکران شدن. من هم که از چند ماه قبل منتظر اکران این فیلم ها بودم ، از کوچک ترین فرصتی برای رفتن به سینما استفاده کردم و خواهم کرد (البته دارم سعی میکنم به حساب بانکیم توجهی نشون ندم)
تا الان چند تا از فیلم هایی رو که توی لیستم داشتم دیدم :

The Curious Case of Benjamin Button (My Rating: 9/10)
Doubt (My Rating: 8/10)
Burn After Reading (My Rating: 9/10)
In Bruges (My Rating: 8/10)
WALL·E (My Rating: 9/10)

هنوز فیلم هایی هستن که یا به زودی اکران می شن یا اکران شدن و من هنوز فرصت دیدینشون رو پیدا نکردم ولی حتما می بینمشون:
Frost/Nixon
Revolutionary Road

Slumdog Millionaire
Milk
Changeling
Gran Torino
Maria Larssons eviga ögonblick
و چند تا فیلم دیگه که احتمالا صبر میکنم تا دی وی دیشون به دستم برسه. بعد از این که چند تا دیگه از این فیلم ها رو دیدم به احتمال زیاد، 2-3 تا شون رو مفصل تر معرفی می کنم. اگر شما هم یکی یا چند تا از این فیلم ها رو دیدین دوست دارم نظرتون رو بدونم.