Thursday, July 12, 2007

مرثیه یی بر یک ترجمه

این یه ترجمه ست از شعر پست قبلی. قبل از این که شعر رو بخونین لازمه که یه سری نکته رو در نظر داشته باشین:
اول: این ترجمه بسیار ابتداییه و به هیچ عنوان نمی تونه با مفهوم و زیبایی اصلی شعر پیوند بخوره.
دوم: با در نظر گرفتن نکته ی اول ، باید بگم که تنها چیزی که باعث شد شعر رو ترجمه کنم ، پیشنهاد یکی از دوستان بود بر این مضمون که احتمالا مخاطب فارسی زبان ترجیح میده شعری به این طولانی ای رو به زبان فارسی بخونه.
سوم: رمبو توی شعرهاش معمولا دو تا مضمون رو با هم مخلوط می کنه. توی این شعر نوع زندگی یه دسته از آدم ها رو با زندگی گیاه ها مخلوط کرده و بارها از تشابه این دو برای توصیف هاش استفاده کرده. رمبو استاد یه همچین کاریه و حاصل کارش خیلی زیباست ولی من به دلیل محدودیت های زبان فارسی در به کار گیری بعضی از تشبیه ها مجبور شدم از ترجمه ی کلمه به کلمه پرهیز کنم.
چهارم: هنوز دارین مطلب رو می خونین؟ اگر جواب مثبته، امیدوارم ترجمه به دردتون بخوره!

آنان که می نشینند

با صورت هایی سیاه از لکه های آبله
و تومورهای برامده ،
چشمانی احاطه شده با حلقه های سبز،
انگشتان ورم کرده ای که روی رانشان گره خورده اند،
جمجمه های کبره بسته
همچون دیوارهای قدیمی خوره زده؛
در حرکتی عاشقانه استخوان بندی غریبشان را
با اسکلت های سیاه و بزرگ صندلی هاشان
پیوند داده اند؛
صبح و شب، پاهایشان
به دور چهارچوب های زهواردر رفته پیچیده شده!

این پیرمردان همواره با صندلی هاشان یکی بوده اند،
آفتابی که پوستشان را به چلواری خشکیده بدل کرده حس کرده اند،
یا به قاب های پنجره ها ،
جایی که برف کم کم خاکستری میشود
خیره شده اند، در حالی که از سرما همچون غوکی بر خود لرزیده اند.

و جایگاه هایشان با آنان مهربانند،
بافت حصیری که از پس سالیان به قهوه ای می گراید،
شکل کپل هاشان را به خود گرفته است؛
روح خورشید های باستانی،
لبه های گوش هایشان را که ذرت در آنها ترشیده است، روشن میسازد.

و آنان که نشسته اند، زانوها را تا دندان هاشان بالا کشیده اند،
پیانیست های سبزی که با ده انگشتشان به ضرب گیری زیر صندلی هاشان ادامه می دهند،
به صدای ضرباتِ هماهنگ با آوازهای غمگین یکدیگر گوش فرا می دهند؛
و سرهاشان را همچون حرکات عشقبازی به عقب و جلو تکان می دهند.


آه، آنان را وادار به برخاستن نکنید، فاجعه آمیز خواهد بود!
آنان همچون گربه های غرّان به هنگام حمله، قوز خواهند کرد،
و به آرامی شانه هاشان را از هم باز می کنند... چه غضبی!
شلوارهایشان بر روی پشت ورم کرده شان پف می کند.

و تو به آنها گوش فرا می دهی هنگامی که
سرهای بی موی خود را بر دیوارهای تیره می کوبند،
و با پاهای خمیده ی خود بر زمین می کوبند؛
و دکمه های کتشان چشمان دیوهای وحشی ای است
که چشمان تو را از انتهای دالان ها به خود خیره می کنند!
و آنها اسلحه ای نامریی دارند که کشنده است:
هنگام چرخانیدن، از چشمانشان زهری سیاه تراوش می کند
که چشم فاحشه ی کتک خورده نیز به آن آلوده است،
و تو در حالی که در دودکشی مخوف گیر افتاده ای، عرق می ریزی.


دوباره بر جای خود نشسته، مشت هایشان به درون آستینهای خاکیشان عقب می نشینند،
آنها به کسانی می اندیشند که آنها را وادار کرده اند
که برخیزند، و از سپیده دم تا شامگاه،
لوزه هاشان دسته جمعی در زیرِ
چانه های نحیفشان می لرزند، صنوبری در حال ترکیدن.

هنگامی که خواب آلود های بد خلق پلک هایشان را پایین می اندازند
خواب باروری دسته های صندلیشان را می بینند،
صندلی هایی دوست داشتنی که نیمکت های باشکوه را در بر گرفته اند.
گلهای جوهر برای آنان لالایی می خوانند در حالی که گرده های کاما شکل خود را می افشانند
از میان کاسه ی گلبرگ های انبوهشان به مانند سنجاقک هایی
از میان کلاله ها پرواز میکنند
- و پرچم هایشان از سایش به لبه ی حلقه شکل دانه ها برافراشته می شوند.

1 comment:

Anonymous said...

عجب شعري! خيلي قشنگ و عالي بود و خيلي خاص. چند روز پيش كه شعر انگليسي رو كامل خوندم با اينكه بعضي جاهاشو درست متوجه نشده بودم فكر كردم خيلي قشنگه. امروز كه ترجمه ي تو رو خوندم قشنگتر هم شد. درسته كه هر شعري به زبان اصليش زيبايي ديگه اي داره ولي ترجمه ي تو ترجمه ي خيلي خوبي شده. چيزي كه درباره ي گياهان نوشتي و در شعر هم ديده مي شه خيلي به نظرم عالي و جذابه و تاثير زيادي در قدرت و زيبايي شعر گذاشته. فكر كنم تا حالا چنين استفاده اي رو نديده بودم. مرسي از انتخاب و ترجمه ي قشنگت.