Friday, May 18, 2007

خواب من

وسط یه حیاط بزرگ ایستادم. از اون حیاط هایی که چهار طرفش عمارت ساخته شده، مثل خونه های قدیمی. عمارت خیلی بلنده و من دارم به در و دیوارش نگاه می کنم. یه دسته کبوتر داره تو آسمون خونه چرخ می زنه. همه ی در های ساختمون قفله و من سردمه. از روی سقف خونه یه قبرستون پیداست. توی قبرستون یه عده دارن گریه می کنن. خوب که نگاه کنی می بینی که یه نفر داره وسط جمعیت می چرخه و پول جمع می کنه. کلید خونه دستشه. جنگ شده و هی پشت هم مرده میارن تو قبرستون. مادرهای کسایی که مردن همه دارن فریاد می کشن. یه نفر مرده که کسی نیست براش گریه کنه. قبرکن ها خاکش نمی کنن، تا کسی براش گریه کنه. مردی که پول جمع می کنه براش گریه می کنه تا خاکش کنن. هوا سرده. صدای بمب و تیر اونقدر بلنده که من چیزی نمی شنوم. روی پشت بوم چند تا جوجه ی سیاه نشستن. روی پشت بوم خونه ی کناری تله گذاشتن براشون. من نگهشون می دارم که یه وقت نرن اون طرف. یه جوجه اون طرف روی پشت بوم جا مونده. ارتفاع لبه ی پشت بوم ما با اون یکی فرق داره. می پرم پایین و جوجه رو می گیرم ولی سخته که برگردم روی پشت بوم خودمون. جوجه رو می گذارم روی پشت بوم خونمون و خودم از پله ها می رم پایین. می ترسم مبادا کسی منو ببینه. مردی که پول جمع می کنه دم در خونه وایستاده و می گه چون واسه ی مردتون گریه کردم باید بهم پول بدی. به مامانم می گم مواظب جوجه ها باشه و خودم می رم تو قبرستون.

2 comments:

Anonymous said...

چه خواب عجيبي. فضا و جريانش احساس خيلي خاصي به آدم ميده. خيلي خوب نوشتيش. من رو كاملا وارد فضاي خوابت كرد. براي خودت حتما خيلي تاثير گذارتر بوده. جريان اون مرده كه كسي براش گريه نمي كنه و جوجه ها خيلي خاصه. واقعا تاثير گذاره

علی فتح‌اللهی said...

ترس و لرز که داری میخونی - احتمالا اخبار ایران رو هم که تعقیب میکنی - فکر کنم یه کمی از فیلمای فلسفی مهرجویی رو هم تماشا کردی - همینه دیگه آخر عاقبت این کارا همینه. پاشو برو توبه کن دو رکعت نماز آیات بخون ترست بریزه