Monday, October 15, 2007

Dalai Lama*


در باد شبانگاه هواپیمایی در حال پرواز است
مردی به همراه فرزندش در هواپیماست
آنها در جای امن و گرم خود نشسته اند
و به دام خواب فرو می افتند

سه ساعت دیگر به مقصد خواهند رسید
برای جشن تولد** مادر
منظره زیباست و آسمان صاف

به سمت جلو، به سمت جلو رو به نابودی
ما باید تا زنده ایم زندگی کنیم
انسانها به آسمان تعلق ندارند
خداوند در بهشت ندا می دهد
فرزندانش را بر باد فرا می خواند
این فرزند انسان را برای من بیاورید

کودک همچنان زمان را گم کرده است
ناگهان صدایی در گوشش می پیچد
وغرشی مهیب بر شب مستولی می شود
و ارابه ران ابرها قهقهه سر می دهد
تمام مسافران هواپیما را بیدار می کند


به سمت جلو، به سمت جلو رو به نابودی
ما باید تا زنده ایم زندگی کنیم
و کودک به پدرش می گوید
آیا تو صدای رعد را نمی شنوی
این فرمانروای تمامی بادهاست
و می خواهد که من فرزند او باشم

از سوی ابرها نوایی بر می آید
که در گوشهای کوچکش فرو می ریزد
بیا اینجا ، اینجا بمان
ما با تو مهربان خواهیم بود
بیا اینجا، اینجا بمان
ما برادران تو هستیم


طوفان هواپیما را در بر می گیرد
و فشار در کابین هواپیما به سرعت پایین می افتد
غرشی مهیب بر شب مستولی می شود
و مسافران هواپیما وحشت زده فریاد می کشند


به سمت جلو، به سمت جلو رو به نابودی
ما باید تا زنده ایم زندگی کنیم
و کودک به درگاه خداوند التماس می کند
خدایی که در بهشتی باد ها را بازگردان
ما را سالم به زمین برسان


از سوی ابرها نوایی بر می آید
که در گوش های کوچکش فرو می ریزد
بیا اینجا ، اینجا بمان
ما با تو مهربان خواهیم بود
بیا اینجا ، اینجا بمان
ما برادران تو هستیم


پدر فرزندش را در آغوش می گیرد
و او را محکم به خود می فشارد
و نمی داند که کودک به سختی می تواند نفس بکشد
ولی ترس بیرحم است
و پدر با دستان خود روح کودک را به بیرون می فشارد
روحی که بر بادها می نشیند و می خواند


بیا اینجا، اینجا بمان
ما با تو مهربان خواهیم بود
بیا اینجا، اینجا بمان
ما برادران تو هستیم



* دالایلاما رهبر مذهبی تبت تا به امروز به شدت از پرواز وحشت دارد.
** کلمه ی آلمانی که برای جشن تولد استفاده شده، امروزه برای جشن زایمان به کار می رود.

*** قسمت هایی از این شعر برگرفته از یکی از اشعار گوته است.

4 comments:

Unknown said...

ببخشید من دو چیز رو نفهمیدم:
اول اینکه این شعر بود یا نه
دومیش رو همین الان فهمیدم، ولش کن

Forough said...

رضا جان دو تا پست قبل تر من توضیح دادم که این پست و پست قبلی ترجمه ی دو تا شعر از "رامشتاین" هست

Anonymous said...

خيلي عالي بود. زيبا و قوي. ترجمه اش هم خيلي خوب شده. مرسي
شماي پليري كه گذاشتي جالبه. با مطلب كاملا جوره

Unknown said...

مرسی از توضیحت، حالا فهمیدم
ولی به نظر من بهتره پست ها تا حد امکان از همدیگه مستقل باشن، یعنی خواننده مجبور نباشه برای بدست آوردن اطلاعات کامل در مورد پست جاری مثلاً به پانزده پست عقب تر برگرده. بعلاوه به نظر من نباید فرض کرد که خواننده ی این مطلب خواننده ی همیشگی همه ی مطالب ماست. فرض کن یه نفر تو گوگل درباره کلمه دالای لاما جستجو کرده و به این پست رسیده. حالا نباید مجبور باشه همه پست های قبلی رو هم بخونه تا بفهمه این شعر مال کیه. از همه ی این حرفا گذشته تو که با آلزایمر من بخوبی آشنایی داری! بهر حال باز هم از توضیحت مرسی. همه ی این ها نظر شخصی من بود و پیشنهاد